باران

دست‌نوشته‌های شخصی

باران

دست‌نوشته‌های شخصی

سعی کن ببخشی

دیشب شب عجیبی بود.. فکرکن یهوازحس تنفربه حس عاشق بودن ودوست داشتن یکی برسی!!ازشنبه تادیشب  تواسترس نگرانی افسردگی ..خلاصه تمام فازای منفی بودم ولی یهوتویه لحظه سعی کردم طرفموببخشم اصلاناخواسته یهوفکرم روبه مثبت رفت..باخودم گفتم اونوببخش تاخودت ازاین وضعیت بیرون بیای  و  واقعاهم همین شد...الان خیلی آرومم!

روزهای آخر

دارم به روزای آخری میرسم که توخونه ی پدریم هستم.خیلی حس غریبیه جایی که توش به دنیااومدم بزرگ شدم دوران نوجوانیم توش سپری شده والانم جوانی...باشادی هاوغم هاش.باخوشی هاوناخوشی هاش...هی دلم واسه همشون تنگ میشه.. 

خدا

گنجشک به خداگفت:لانه ی کوچکی داشتم/آرامگاه خستگی ام/سرپناه بی کسی ام/طوفان توآن راازمن گرفت/لانه ی من کجای دنیای توراگرفته بود؟     خداگفت:ماری درراه لانه ات بودتوخواب بودی/بادراگفتم لانه ات راواژگون کندآنگاه توازکمین مار برگشودی!چه بسیاربلاهاکه ازتوبه واسطه ی محبتم دورکردم وتوندانسته به دشمنی بامن برخواستی!؟

زمان

گذشت زمان برآنهاکه منتظرمیمانندبسیارکند-وبرآنهاکه میهراسندبسیارتند-وبرآنهاکه زانوی غم دربغل میگیرندبسیارطولانی -برآنهاکه به سرشوخی میگذرانندبسیارکوتاه - امابرآنهاکه عشق میورزند - زمان راآغازوپایانی نیست....

بچگی

 < یاهو >      امروزبعدازچندماه سراغ وبلاگم اومدم ..وجملاتی روکه به نظرم جالب میاد اضافه کنم>>>         دلبسته به سکه های قلک بودیم~دنبال بهانه های کوچک بودیم~رویای بزرگترشدن خوب نبود~ای کاش تمام عمرکوچک بودیم   !!!!!